جشنواره موسیقی نواحی تا سال83 به کار خود ادامه داد و بعد به دلایل نامعلوم، متوقف شد تا در دل جشنواره موسیقی فجر گنجانده شود؛ هرچند در بیستوششمین جشنواره موسیقی فجر، هیچ بخشی به موسیقی نواحی تعلق نگرفت و تنها گروه محلی شرکتکننده در جشنواره، گروه موسیقی لیان به سرپرستی محسن شریفیان بود که کوشید در حد زمان و حوصله جشنواره به شناساندن فرهنگ و آداب و رسوم مردم بوشهر در قالب موسیقی بپردازد.
اردیبهشت ماه 1390، پس از سالها، طلسم جشنواره موسیقی نواحی شکسته و هفتمین دوره از این جشنواره در تهران و کرمان برگزار شد. با این تفاوت که محمدرضا درویشی، دبیر 6دوره پیشین، جای خود را به جهانگیر نصری اشرفی داده بود و اینبار تنها کرمان، میزبان جشنواره موسیقی محلی نبود. دبیر هفتمین دوره از جشنواره موسیقی نواحی، همچنین از کشف و معرفی چهرههای تازه در این دوره از جشنواره، خبر داده بود، شاید از اینرو که میخواست حضور ندانستن چهرهها و گروههای سرشناس موسیقی نواحی چون غلام زنگباری و عثمان و استاد حسن سمندری و عاشیق حسن اسکندری و شیرمحمد اسپندار و علی اکبر مرادی و... را کمرنگ جلوه دهد. روشی که در بیست و ششمین جشنواره موسیقی فجر هم به کار گرفته شد تا مخاطبان فراموش کنند این همان جشنوارهای است که یک روز حسین علیزاده و کیخسرو پورناظری و محمدرضا لطفی و هوشنگ کامکار در آن شرکت میکردند.
هرچند اهمیت و ضرورت شناسایی، معرفی و پشتیبانیهای مالی و معنوی از گروههای جوان و ناشناخته- چه در جشنواره موسیقی فجر چه در جشنواره موسیقی نواحی- بر هیچکس پوشیده نیست اما نباید توجه به حضور بزرگان و تأثیری که آنان بر جایگاه و اعتبار جشنواره میگذارند را فراموش کرد. از سوی دیگر حمایت از چهرهها و استعدادهای تازه را نمیتوان و نباید به روزهای جشنواره محدود کرد. مگر متولیان فرهنگی نمیتوانند با فراهم آوردن زمینهها و تسهیلاتی برای صدور مجوز انتشار آلبوم و برگزاری کنسرت از گروههای جوان حمایت کنند؟ چگونه متولیان فرهنگی، معرفی و کشف استعدادهای جوان و حمایت از آنها را سرلوحه کار خود قرار دادهاند در حالی که بسیاری از گروههای شرکتکننده در جشنواره موسیقی نواحی از حداقل امکانات بیبهرهاند و نه حقوق ماهانهای دارند و نه بیمهای؟ هنرمندانی که روزگار خود را به سختی سپری میکنند و از عهده مخارج زندگی خود و خانوادهشان برنمیآیند. پروین غلامشاهی، یکی از خوانندگان گروه امید بم، 9سال است که در چادر زندگی میکند و زمستانها، خانهای بر آب میسازد. مخارج زندگیاش را مردم و اهل محل تأمین میکنند. متولیان فرهنگی این مرزوبوم تا به حال از خود پرسیدهاند که زندگی براین روال، شایسته هیچ ایرانی و هیچ هنرمندی نیست؟
حسن، فرزند 4ساله سهراب عیسی پور، سرپرست گروه موسیقی در امیرآباد شول سیرجان است. مگر حسن عیسیپور با قدرت و مهارت خیرهکنندهاش در نواختن نقاره نمیتواند جوانترین و مستعدترین چهره جشنواره باشد، پس چرا برگزارکنندگان جشنوارهای که شعار شناسایی و حمایت از استعدادهای تازه را سرلوحه کارشان قرار دادهاند از او پشتیبانی نمیکنند؟ چرا کاری نمیکنند تا نگرانیهای پدرش که سرپرست گروه هم هست، کمتر شود؟ سهراب عیسیپور، نگران این است که کیبورد جای ساز و دهل را گرفته؛ دلواپس این است که برادرزادهاش میخواهد ارگ یاد بگیرد چراکه در روستای امیرآباد به نوازنده ساز(سورنا)، 80هزار تومان و به نوازنده ارگ، 400هزار تومان میپردازند. میترسد از اینکه یک روز مردم بافت و نرماشیر و امیرآباد او را به عروسیهایشان دعوت نکنند. نه بیمه است و نه حقوقی دریافت میکند. تنها نواختن میداند و زندگیاش را از این راه میگذراند.
مگر نه اینکه برای رویارویی با تهاجم فرهنگی، باید به تقویت فرهنگ خودی پرداخت؛ پس چرا مسئولان فرهنگی بهجای آنکه به دوام و بقای فرهنگ و هنر این مرزوبوم فکر کنند، چرتکه در دست گرفته و گیشه را ملاک و معیار قرار دادهاند. چرا تنها به هنرمندان و گروههایی فکر میکنند که مخاطبان بیشتری دارند، شناخته شدهترند و میتوانند هزینههای خود را تأمین کنند بیآنکه از خود بپرسند در این آشفته بازار چه بر سر موسیقی نواحی میآید که هنرمندان آن، چندان شناخته شده نیستند و به دور از جنجال و هیاهوی پایتختنشینان در گوشهای از ایران سرگرم کار و هنر خودند.
حمیدرضا شاهآبادی از انتشار یک آلبوم موسیقایی ویژه موسیقی مناطق در سالجاری خبر داده بود. سال به نیمه رسیده و هنوز این اتفاق نیفتاده است اما سؤال اینجاست: چگونه در قالب یک آلبوم میتوان به گردآوری و انتشار نغمهها و ترانههایی پرداخت که در هر منطقه از ایران جاری است. چگونه میتوان موسیقی کردستان و لرستان و خراسان و سیستان و بلوچستان و بوشهر را در یک سیدی گنجاند؟
موسیقی محلی، هنری بیپشتیبان و رها شده است. موسیقیدانهای محلی با فقر دستوپنجه نرم میکنند و نمیتوانند از هنر خود که نشاندهنده آداب و رسوم و فرهنگشان است حمایت کنند. متولیان دولتی هم از آنان استفاده ابزاری میکنند بیآنکه به خوانندگان و نوازندههای محلی در ثبت و ضبط موسیقی و هنرشان یاری برسانند؛ حقوق ماهانهای برایشان درنظر بگیرند و بیمهشان کنند. اینگونه است که حتی ثبت موسیقی محلی در فهرست میراث ملی و جهانی هم به زنده ماندن این نوع موسیقی کمک نمیکند. برای نمونه، موسیقی بخشیهای شمال خراسان در فهرست میراث معنوی یونسکو به ثبت رسیده اما در فرهنگ مردم آن سرزمین جاری و ساری نشده است. مردم تا چه اندازه با بخشیها و موسیقیشان آشنا هستند و اصلا چند بخشی زنده مانده تا دوتار بنوازد و افسانههای سرزمینش را روایت کند؟
وقتی حاج قربان در انزوا میمیرد و نیمهها فراموش میشوند، جشنواره موسیقی نواحی شبیه به قرص آرامبخشی است که تنها برای مدتی ما را آرام میکند تا فراموش کنیم که دیگر هیچ نشانی از آتش کنار آلاچیقها باقی نمانده. مدتهاست که هیچ اسبی بر دشتهای زیبای ترکمن، چهارنعل نتاخته. نوای دوتار و کمانچه و نی از هیچ «اویی» بهگوش نمیرسد. زنان ترکمن، دیگر برای کودکانشان لالایی نمیخوانند. نه نمد میمالند و نه قالی میبافند. شعرهای کردی و لری و ترکمنی در ترجمه از دست میروند و نغمههای محلی از هیچ محلی به گوش نمیرسند چراکه نه در کردستان و لرستان نه در بوشهر و گیلان و سیستان و بلوچستان، مکان ثابتی برای آموزش موسیقی مقامی وجود ندارد تا دوتار و کمانچه و نی انبان و دمام بشنوی.
آیا زمان آن نرسیده تا آسیبها را بشناسیم و در رفع آن بکوشیم. موسیقی محلی و همه ارزشهایش را پاس داریم. نغمههایش را ثبت و ضبط کنیم و به گوش آیندگان برسانیم. لالاییها و ترانههای کار را گردآوری کنیم. شاید روزی فرارسد که با مرگ هر عاشیق، عاشیق دیگری به دنیا بیاید و حاج قربان سلیمانی، آخرین بخشی خراسان نباشد. روزی که از رسانه ملی، آوای خوش تار و قیچک و سورنا و دهل به گوش رسد و ماشاءالله بامری، نوازنده برجسته و بزرگترین مقام دان موسیقی بلوچ که بیش از نیم قرن از عمر و زندگی خود را صرف شناخت موسیقی مقامی بلوچستان کرده بود، ناتوان از پرداخت هزینههای درمانی خود نباشد. بیآنکه انجمن موسیقی، خانه موسیقی و یا هیچ نهاد و سازمان فرهنگی دیگری از او حمایت کنند و قدر تلاشش را بدانند.